نمیدونم چرا دو شبه خواب زهرارو میبینم
خیلی وقته ندیدمش صداشو نشنیدم دلم براش تنگ شده
نمیدونم چی بگم..تنها خدا میدونه حرفامو تنها خدارو دارم باهاش درد و دل کنم
شاید اون به زهرا بگه حرفامو
اون موقع دیگه زهرا هیچ وقت ازم ناراحت نخواهد بود
ولی کاش اون زمون باشم حداقل..
هر روز بعد کار عصرا میرم باشگاه خیلی وقته میرم
اونجا به 5-6نفر اموزشم میدم مربی اونجا گفته یاد بدم
دیگه زمان تنهایی میرم ورزش گلی ندارم باهاش حرف بزنم
گل ادم جواب نمیده که
خدایا هر چی خودت میدونی
نظرات شما عزیزان:
|